قسمت پاياني
مينگ حتي پس از مرگ ميتواند حيات جاودانه داشته باشد. چرا که در سلولهاي اين گونه، مولکولهاي حاوي اکسيژن با پوستهي آن واکنش داده و بخشهاي آسيب ديده را ترميم ميکنند. گونهاي ديگر به نام هيدرا (سرده) را ميتوان در نظر گرفت که يک نرم تن کوچک از خانوادهي عروس دريايي است. اين جانوران کوچک در مقايسه با جانداران بزرگتر، عمر درازي ندارند. با اين حال يک زيست شناس موفق شده است که اين گونه جانوري را بيش از 4 سال زنده نگه دارد. اين مدت زمان براي جانوري به اندازهي 15 ميليمتر واقعا حيرتانگيز است.
نکتهي جالب ديگر اين که با گذشت 4 سال، هيدرا همچنان جواني روز اول را دارد. از اين رو هيدرا هم جزو آن دسته از گونههايي است که حيات بيولوژيکي جاودانه دارند.
در مورد طول عمر يک هيدرا که به طور فردي زندگي ميکند حدس و گمانهاي متنوعي وجود دارد. اين مدت زمان ميتواند به بيش از چند سال نرسد و هيدرا تسليم تهديداتي مانند بيماري شود يا اين که فراتر از 10000 سال رود.
چند سال پيش محققان توضيحي براي عدم پيري سلولها در هيدرا ارايه دادند. به بياني ساده، دوباره بحث سلولهاي بنيادي به ميان آمد.
هيدرا مقادير قابل توجهي از سلولهاي بنيادي را در بدن کوچک خود حمل ميکند. اين سلولها بسيار قوي بوده و قابليت رشد مجدد را دارند. همين قابليت، باعث شده است که اسم "هيدرا" از اسطورهاي افسانهاي به نام "هيدرا لرنا" گرفته شود. هيدرا لرنا داراي چند سر بود که با بريده شدن هر سر، سر ديگري مجددا روييده ميشد.
معمولا هيدرا از طريق جنسي توليد مثل نميکند و به صورت کلونيهاي کوچک رشد ميکند. در اين حالت سه نوع سلول بنيادي متمايز وجود دارد که باعث تکرار بافتهاي سلولي مجموعه ميشود. بوش و همکارش به اين نتيجه رسيدند که اين سه نوع سلول بنيادي در پروتئيني به نام FoxO مشترک است. بوش بر اين عقيده است که اين پروتئين نقش کليدي در عامل ضد پيري را ايفا ميکند.
وي ميگويد: "چنانچه ژن FoxO را از هيدرا جدا کنيم، اين جانور پيري را تجربه خواهد کرد."
البته هنوز هم نحوهي ساز و کار FoxO در جلوگيري از پيري مشخص نيست. با اين حال اين نکته معلوم است که FoxO به عنوان مرکزي در سلول عمل ميکند که سيگنالهاي مختلف مولکولي را از محيط بيرون دريافت کرده و آنها را ادغام ميکند. بوش در اين خصوص ميگويد: "ما در حال بررسي اين موضوع هستيم که FoxO چطور با سيگنالهاي زيست محيطي ادغام ميشود."
در واقع FoxO ميتواند عامل ضد پيري در دنياي حيوانات باشد. اين پروتئين در حد خيلي کم در انسانها نيز وجود دارد. از اين رو بعضي از انسانها که سهم بيشتري از آن دارند عمرشان به صد سال ميرسد.
با اين حال، حتي انسانهاي صد ساله هم مانند هيدرا به طور بيولوژيکي حيات جاودانه ندارند. از طرفي جاودانگي بيولوژيکي عروس دريايي مانند جاوداني بيولوژيک هيدرا نيست.
براي درک اين نکته بهتر است نگاهي به چرخهي پيچيدهي زندگي عروس دريايي داشته باشيم.
اسپرم و تخمک عروس دريايي يک لارو کوچک را تشکيل ميدهد. اما اين لارو نميتواند به سادگي در بدن يک عروس دريايي بالغ رشد کند. از اين رو، روي سطح سخت قرار ميگيرد و به يک ساختار نرم تن گونه به نام پوليپ تبديل ميشود.
در بيشتر مواقع، اين پوليپها کلونيهاي کوچکي تشکيل ميدهند. در بعضي از گونهها اين پوليپها شروع به توليد عروسهاي دريايي نر و ماده کرده که پس از بلوغ آنها هم داراي اسپرم و تخمک ميشوند و اين چرخهي توليد مثل ادامه پيدا ميکند.
بيشتر عروسهاي دريايي ميتوانند روند معکوسي از زندگي خود را طي کنند و به نخستين مرحلهي زندگي خود برگردند. اما وقتي به مرحلهي بلوغ جنسي برسند اين توانايي خود را از دست ميدهند.
اما عروسهاي دريايي جاويدان از اين قانون تبعيت نميکند و حتي پس از رسيدن به بلوغ جنسي ميتوانتد به يک پوليپ نابالغ تبديل شوند و به اين طريق از مرگ فرار کرده و زندگي جاودانه پيدا کنند. اين حالت مانند اين است که يک پروانه بتواند به کرم ابريشم تبديل شود!
در اين مورد هم مانند باقي موارد ترفند جاودانگي به عنوان يک راز باقي مانده است. چرا که به نظر ميرسد اين حالت نسخهي عجيب و غريبي از معکوس فرآيند تبديل کرم ابريشم به پروانه است. از اين رو ميتوان گفت که عروس دريايي وجوه اشتراک چنداني با ديگر جانوران ندارد.
بنا به گفتهي بوش اگر سلولهاي بنيادي نقشي حياتي در جاودانگي بيولوژيک حيوانات ايفا کنند، اين حيوانات مجبور خواهند بود که براي رسيدن به حيات جاودانه تشکيل کلوني بدهند.
از طرفي، توليد مثل از طريق ارتباط جنسي ميتواند يک راه يک طرفه به سوي مرگ باشد. بوش در ادامه ميگويد: "شايد يک دليل اين قضيه اين باشد که رابطهي جنسي انرژي زيادي از جانوران ميگيرد و همين عامل ميتواند آنها را به سوي مرگ سوق دهد." نمونهي بارز اين مسئله، "انتيکاينس" است که نوعي موش از ردهي کيسهداران است که پس از برقراري ارتباط جنسي با جفت خود ميميرد.
البته حيات جاودانهي بيولوژيکي در جانوراني که از طريق رابطهي جنسي توليد مثل ميکنند هم بيسابقه نيست. يک مثال خوب در اين زمينه "خرچنگ آمريکايي" است.
بر خلاف اکثر حيوانات که پس از رسيدن به بلوغ جنسي، روند رشد آنها سريعتر يا آهستهتر ميشود، براي خرچنگ آمريکايي چنين حالتي روي نميدهد. چنانچه اندامي از بدن اين خرچنگ در اثر اين اتفاق از بين برود، باز هم قابليت رشد مجدد براي عضو از دست رفته وجود دارد.
همين دو خصيصه باعث شده است که خرچنگ آمريکايي حتي در سنين بزرگسالي قادر به بازسازي بدن خود باشد. از اين رو ميتوان علت حداقل طول عمر 140 سالهي اين گونهي جانوري را توجيه کرد.
ضمن اين که ميتوان ريشهي اين عمر طولاني را به رفتار دياناي اين خرچنگ ارتباط داد. کروموزومهاي طولاني سلولهاي اين جانور، در انتهاي رشتهي خود پايانهاي فيزيکي به نام "تلومر" دارند که به حفاظت از دياناي کمک ميکند.
با اين حال پس از هر بار تقسيم سلولي تلومرها کوتاهتر ميشوند و همين عامل سبب کوتاهتر شدن طول عمر ميشود.
البته نتايج پژوهشي که در سال 1998 انجام شد نشان داد که آنزيمي به نام "تلومراز" در اندام خرچنگهاي آمريکايي وجود دارد که کمک ميکند تا سلولهاي آنها براي مدت طولانيتري جوان باقي بماند. به بياني ديگر سلولهاي اين خرچنگ از روند رشد طبيعي پيروي نميکنند و به همين دليل حيات بيولوژيکي جاودانه دارند.
به نظر ميرسند اين ترفند تلومر روش مفيدي براي به تاخير انداختن پيري در هر نوع اندامي باشد. البته شواهد اندکي در خصوص کارکرد اين آنزيم در گونههايي چون گياهان و عروس دريايي وجود دارد و بنا به گفتهي بوش اين آنزيم بيشتر در حيواناتي با جثهي بزرگتر يافت ميشود.
به طور حتم، اندام پستانداران حاوي آنزيم تلومراز است. در بدن انسان، اين نوع آنزيم در سلولهاي HeLa فعال است. اين سلولها نخستين سلولهاي "جاودانه" اي هستند که تاکنون شناخته شدهاند.
البته يک نکتهي ناخوشايند دربارهي اين سلولها وجود دارد. نام اين سلولها از Henrietta Lacks (هنريتا لاکس) گرفته شده که در سال 1951 به علت سرطان دهانهي رحم درگذشت.
آنزيم تلومر به تومورها کمک کرده بود تا رشد پيدا کنند و همين امر باعث شد تا سلولهاي سرطاني هنريتا لاکس ناميرا شده و به زندگي وي خاتمه دهند.
سلولهاي سرطاني تنهاي سلولهاي ناميراي بدن نيستند. سلولهاي زايا نيز نسبت به زمان رفتار بياثري نشان ميدهند. اين سلولها، اسپرم و تخمک توليد ميکنند و همين خنثي بودن آنها نسبت به زمان باعث ميشود که نوزادان جوان متولد شوند.
اما آيا تمام نوزادان، جوان متولد ميشوند؟ گوسفند شبيهسازي شدهي دالي ثابت کرد که اين طور نيست.
دالي از سلولهايي شکل گرفت که با گذشت زمان پير ميشدند. از اين رو دالي هم نسبتا پير متولد شد. از اين رو تلومرهاي موجود در سلولهاي دالي حتي در زمان بره بودنش کوتاه بودند و او نسبت به ديگر همتايان خود سريعتر پير شد. سرانجام دالي پس از 6 سال به علت بيماري ريوي فوت کرد.
توماس در اين باره ميگويد: "بذر جاودانگي در اندامهاي ما مانند ساعتي است که مجدد شروع به کار ميکند."
البته ما نميدانيم که اين ساعت چگونه در سلولهاي زايا عملکردش را دوباره شروع ميکند. يک دليل آن ميتواند آنزيم تلومراز باشد اما تمام واقعيت اين نيست. حقيقت اين است که فارغ از تبليغات مربوط به کرمهاي پوستي، ما فاصلهي زيادي تا معکوس سازي روند پيري داريم.
شايد اندکي از آسايش موجود به اين خاطر باشد که بشر هنوز ترس از مرگ دارد. طبيعي است که همه ما انسانها با گذر زمان پير ميشويم و اين سلولهاي زايا نيستند که جاودانگي ما را تعيين ميکنند. آنچه که ما را جاويدان ميکند "انسانيت" است.