مشکل اصلی در نوع ارتباط با جامعه است

هرگاه پیرامون ناهنجاری ها و ناکارآمدی های فرهنگی صحبت می شود به این نقطه می رسیم که عملکرد دستگاه ها و نهادهای فرهنگی متناسب با نیازها و آفت های اجتماعی نبوده است. اما برای ملموس شدن بحث به نمونه حجاب اشاره می کنیم که از قضا به یکی از چالش های فرهنگی کشور مبدل شده و دامنه آن به حیطه فعالیت های انتظامی و امنیتی کشیده شده است!.

مشکل اصلی در نوع ارتباط با جامعه است

هرگاه پیرامون ناهنجاری ها و ناکارآمدی های فرهنگی صحبت می شود به این نقطه می رسیم که عملکرد دستگاه ها و نهادهای فرهنگی متناسب با نیازها و آفت های اجتماعی نبوده است. اما برای ملموس شدن بحث به نمونه حجاب اشاره می کنیم که از قضا به یکی از چالش های فرهنگی کشور مبدل شده و دامنه آن به حیطه فعالیت های انتظامی و امنیتی کشیده شده است!.
در قضیه حجاب کارایی ضعیف نهادهای فرهنگی کشور نشان دادند که قدرت اثرگذاری مناسبی ندارند و سال ها  صرفاً خود را در قالب بوروکراسی اداری اداره کرده اند و عملکرد مطلوبی نداشته اند و شاید گزارش کاری هم داشته باشند.
اما اشکال اصلی در عدم کارایی این نهادهای فرهنگی عدم تعامل و ارتباط آنها با بدنه جامعه است. اساساً زمانی ماهیت اجرایی این نهادها کارایی خواهد داشت که بتوانند با اقشار مختلف و گسترده مردم ارتباط داشته باشند. متأسفانه این ارتباط هیچگاه به معنای واقعی شکل نگرفته و اگر فعالیت و تعاملی هم وجود دارد صرفاً با افراد و گروه هایی است که تأیید کننده عمل آنها و به قولی همراهان همیشگی هستند که در مناسبت های مختلف از آنها استفاده می شود تا گفته شود فعال هستند و قدرت هم افزایی دارند.
درصورتی که چنین نیست و واقعیت فاصله قابل ملاحظه این نهادها با بدنه و قاطبه اقشار جامعه به ویژه جوانان می باشد. در صحت و تائید این ادعا باید دید که نهادهای فرهنگی موجود تا چه حد قدرت جذب داشته اند و با چه اقشاری از جامعه ارتباط دارند.
کار فرهنگی زمانی مفید خواهد بود که بتواند دگراندیشان و کسانی را که با نگرش و دیدگاه حاکم زاویه دارند را جذب و با ارتباط گیری مناسب آنها را همراه نماید. خودی و غیرخودی کردن، بی حجاب و باحجاب دانستن مردم، انقلابی یا ضد انقلاب خواندن افراد و دسته بندی های این چنینی هیچگاه به جذب انسانی و اثرگذاری مفید فرهنگی منجر نخواهد شد و در عوض بذر نفرت و افتراق را در جامعه می کارد که حاصلش دوقطبی های مخرب و زاویه گیری اکثریت جامعه با سیاست های رسمی کشور خواهد بود.
حرف برسر این است که نهادهای فرهنگی باید اولاً از دل مردم جامعه باشند و مدیران آن افرادی متخصص در حوزه فرهنگ باشند که نگاه و درکشان به قضیه جذب افراد و افکار باشد، نه تثبیت نظر جریان های خاص و سلیقه گرایی تک بعدی در حوزه فرهنگی.
دوم اینکه نهادهای فرهنگی کشور باید مأمنی برای خواسته ها و نیازهای اکثریت جامعه  و نظام باشند. به عنوان مثال این نهادها باید بتوانند با حجاب و بدحجاب را درکنار هم جمع کند تا یکدیگر را همپوشانی کنند و در مسیر تعامل بریکدیگر اثرگذاری مثبت داشته باشند. و با انجام کارهای فرهنگی کارشناسی شده راه و رسم و شیوه زندگی را به آنها و جامعه القا کند باید آنقدر قدرت و اسباب جذب داشته باشد که افراد با سلایق مختلف بتوانند نیاز خود را در آن پیدا کنند و به سمت کانون های تبلیغاتی خارجی گرایش پیدا نکنند.
سوم اینکه این نهادها باید در نقش تسهیل کننده و ترویج کننده روحیه مدارا در جامعه و در کنار دستگاه های نظارتی فعالیت کنند. به قولی باید سپر بلای مردم در برابر برخی رفتارهای سلبی باشند. نه اینکه خود  برنامه ریز برای تشدید محدودیت ها و اعمال فشار بیشتر بر سلایق فرهنگی در جامعه قلمداد شوند.