نقش مردم در فرهنگ؛ افسانه یا واقعیت؟

توسعه از جمله آن مفاهیمی است که بسیار در باب آن سخن رانده شده است و یا نگاشته است.

 

 



توسعه از جمله آن مفاهیمی است که بسیار در باب آن سخن رانده شده است و یا نگاشته است. دولت ها آمدند و رفتند؛ یکی به توسعه سیاسی وزن بیشتری داد و یکی شعار توسعه اقتصادی سر داد، اما گویا کسی به یاد نیاورد که توسعه فرهنگی و اجتماعی هم دو بعد مهم از ابعاد چهارگانه توسعه اند. حتی اگر دولت های آمده و رفته، در مورد آن توسعه سیاسی و این توسعه اقتصادی هم موفق بوده باشند، باز هم از مفهوم توسعه دور مانده اند و در بهترین حالت مولودی ناقص الاندام یا به عبارتی کژ اندام به دنیا آورده اند! زیرا دو بعد مهم از توسعه را نادیده گرفتند و یا رها کردند؛ ابعاد فرهنگی و اجتماعی!
در بسیاری از کتب و مقالات و سخنرانی ها خوانده ایم که انقلاب اسلامی ماهیتی فرهنگی داشته است، اما نگارنده معتقد است که در کشاکش سیاست ورزی ها و یا به عبارت بهتر سیاسی کاری ها، فرهنگ مورد بی مهری قرار گرفت و دچار نادیده انگاری ها و بی تفاوتی ها و تمرکز بیش از حد آن در دستان
دولت هایی شد که برنامه مدون و مشخصی در حوزه فرهنگ نداشتند و یا اگر هم داشتند توفیق چندانی حاصل نکردند؛ جز گاهی و اندکی!
دولت ها در قبال فرهنگ می توانند دو رویکرد اساسی را در پیش بگیرند؛ یا متولی آن باشند و یا متصدی آن. در رویکرد اول مداخله حداقلی دولت در عرصه فرهنگ و مداخله و حضور حداکثری جامعه، نهادهای مدنی و مردم در عرصه فعالیت های فرهنگی مدنظر است و اقشار مختلف جامعه و نهادهای مدنی دارای بیشترین مشارکت در فرایند برنامه ریزی و اجرای فعالیت های فرهنگی – در چهارچوب های کلی نظام فرهنگی کشور – هستند. در این رویکرد دولت به عنوان متولی، بسترها و حمایت های لازم را ایجاد می کند، اما برنامه ریزی و اجرا و پیشبرد آن را به جامعه واگذار می کند تا خود مردم بر اساس ارزش ها، باورها، اعتقادات، سنت ها و اصول خود و همه آنچه که در تعریف فرهنگ به عنوان اعضای جامعه دارند، آن را پیش ببرند. در این رویکرد فرهنگ امری سیال است و نمی توان به آن نگاه مدیریتی از بالا به پایین و دستوری داشت. در رویکرد دوم؛
برنامه ریزی فرهنگی از بالا به پایین صورت می گیرد و نقش و مداخله دولت ها حداکثری و حضور و مداخله جامعه و مردم حداقلی است و تصدی امور فرهنگی در اختیار دولت هاست که فعالیت های فرهنگی را  برنامه ریزی، اجرا و نظارت می کند.
حال این سئوال مطرح است که واقعا سیاست های کلی نظام در حوزه فرهنگ ناظر به کدام رویکرد است؟ مردم در عرصه سینما، مطبوعات، میراث فرهنگی و گردشگری، رسانه، ورزش، صنایع فرهنگی، کتاب و نشر، وسایل ارتباط جمعی و... در کدام جایگاه ایستاده اند؟
در سال های پس از دوره دفاع مقدس، و بخصوص در سالهای اخیر، همواره دولت ها درگیر مسائل سیاسی، اقتصادی و تحریم و... بوده اند و طبعا همه هم و غمشان حل و فصل آنها – با رویکردهای مختلف – بوده و هست و گویی حوزه فرهنگ در اولویت های رده پایین تر قرار گرفت و شد آنچه که شد!  آیا بهتر نیست که دولت ها روند واگذاری فعالیت های حوزه فرهنگ به مردم و نهادهای مردمی آغاز کرده و به آهستگی خود را از جایگاه متصدی به جایگاه متولی کشانده و در مقام بسترساز، حمایت کننده و ناظر حوزه فرهنگ بنشینند تا مردم و نهادهای مدنی و مردمی نقش خود در حوزه فرهنگ را بازیابند  و با این کار بخشی از بار اجرایی و حتی هزینه را از دوش دولت ها بردارند؟ با این کار که موجب مشارکت بیشتر جامعه در عرصه فرهنگی و اجتماعی می شود، چرخ های زنگ زده توسعه فرهنگی و اجتماعی نیز به حرکت در می آیند؛ زیرا مفهوم توسعه جز با مشارکت و حضور مردم میسر نمی شود. مردمی که صاحبان این فرهنگ هستند و دل در گرو آن و ارزشهای اصیل آن دارند و بارها و بارها ثابت کرده اند که تا پای جان بر سر ارزش های خود ایستاده اند. فرهنگ و امکانات فرهنگی
در دسترس جامعه و مردم قرار بگیرد و آنها خود چرخ های آن را به گردش در آورند و این افسانه به واقعیت بپیوندد.